" سوتی های ورزشی "

" سوتی های ورزشی "

آقای خیابانی از گزارشگران با تجربه فوتبال که این اواخر سوتی زیاد میدن و دل مردم رو تا حدی شاد میکنن! (با احترام به آقای خیابانی)

گگللللللللللللل... نه... نه... نهههههه! گل نبووووود!... کریم عصبانی نشو... کریم نباید این کارا رو بکنی!...داور می‌خواد کارت بده...نه داور کارت نده!


تعجب نکنید این خنده‌دارترین جملاتی بود که در ابتدای بازی ایران و کره شمالی از زبان گزارش‌گر کهنه کار بیرون آمد و تماشاچیان تلویزیونی را در حیرت گزارش آماتورگونه صحنه به وجود آمده انگشت به دهان کرد. این اظهارات به این جا ختم نشد، وی در ابتدای بازی (که در قطر برگزار می شد) دائم می‌گفت: "این بازی خانگی را ایران باید ببرد." بعد هم برای آنکه سوتی خود را به نوعی توجیه کند گفت: "همه‌جا سرای ماست!" هنرنمایی‌های گزارشگر به حرف‌های حین بازی ختم نشد. در پایان از ذوق پیروزی تیم ملی نتوانست احساسات خود را کنترل کند و گفت: "بشینید خونه تون دست بزنید!"برو ادامه مطلب

Saeid
ادامه نوشته

" کجای دنیا هستیم ؟ "

" کجای دنیا هستیم ؟ "


1.خودكشی زنان : رتبه سوم جهان 

2.اعدام: رتبهٔ دوم جهان بعد از چین و به نسبت جمعیت رتبه اول 

3.آمار مهاجرت نخبگان از میان 91 كشور : رتبه اول جهان
 
4.خطرناك ترین كشور برای وبلاگ نویسان : رتبه سوم جهان 

5.آزادی مطبوعات : رتبه ۱۷۲ از ۱۷۵كشور
 
6.رتبه ۱۶۸در زمینه فساد دولتی 

7.رتبه 88 از نظر شاخص توسعه انسانی 

8.ارزش گذرنامه ایرانی در قعر جدول جهانی اعتبار

9.رتبه ۱۲۳ جهانی در تامین سلامت مردم 

10.رتبه 219 نرخ تورم در میان 225 كشور،
 
11.ایران بالاتر از آنگولا در «انتهای جدول» جاذبه های تجاری 

12.رتبه جهانی 101 سهم زنان ایران در مدیریت میان 120 كشور 

13.رتبه 144 فضای كسب و كار جهان 

14.رتبه 186 در سرعت اینترنت 

15.ایران رتبه 172 از میان 176كشور را برای آزادی رسانه كسب كرد . 


16.ریال ایران سومین پول بی ارزش جهان!
17.
18.
.
.
.
n

Saeid

" روزگاری خاك ما آباد بود "

" روزگاری خاك ما آباد بود "


اه ... اه ای خانه ی ویران من               تا ابد جا مانده ای در یاد من 

قامتم خم میشود بر خاك تو                 می زنم بوسه به روی پاك تو
 
من تو را اباد میسازم وطن                   من برایت میدهم این جان و تن
  
من برایت قصه می گویم ز ایران كهن      از زنان و مردمانی خوش سخن

روزگاری خاك ما آباد بود                      از همه نیرنگ ها آزاد بود

روزگاری راستی در دین ما                   جشن و شادی و سرور ، آیین ما 

هم وطن بیدار شو ، بیدار شو               در تن ایران فروشان خار شو

مشت باش و بكوبش بر دهان              بر دهان خائنان این زمان

روزگاری را ز دیرین یاد كن                    بر فراز قله ها فریاد كن :
 
من تو را آباد میسازم وطن                   من برایت میدهم این جان و تن ...



Saeid

" محبوبم کجاست؟ "

" محبوبم کجاست؟ "

 

راه که می روم

مدام بر می گردم

پشت سرم را نگاه می کنم

مدام . . .

دیوانه نیستم

محبوبم را پشت سرم گم کرده ام !

" حکایات بهلول "

" حکایات بهلول "

روزي بهلول به شتاب تمام راه مي رفت . پرسيدند : با اين شتاب كجا مي روي ؟ گفت : مي روم تا از دعواي دو نفر جلوگيري كنم . گفتند : كدام دو نفر ؟ گفت : خودم و آن كسي كه دارد دنبال من مي دود !
 
....
ادامه نوشته

" اندوه کوروش "

" اندوه کوروش "

 

روزی شه شاهان ما در یک نیایش با خدا

  گفتا به پاس کار من اندیشه ی پر بار من

روزی مرا فرصت بده رو ح مرا مهلت بده

تا بنگرم خاک وطن آن سرزمین پاک من

گفتا خدا به شاه ما ره بر تو بادا هر کجا

کردی جهان را شادمان اینک تو و این هم جهان

کوروش اهورا را ستود جز شوق پارس در او نبود

با یک فرشته شادمان آمد به سوی این جهان

ناگه که او آهی کشید جز آب و نم چیزی ندید

گفتا چرا خا ک تنم اینگونه گشته غرق نم

ویرانی خاکم زچیست فرشته هم آرام گریست

کوروش به او گفتا مرا با خود ببرتا هر کجا

تا بنگرم پورنان من هستند نگهدار وطن

با یک نظربرشهر خود کوروش کمی افسرده شد

جز مهدی وعبدالوحید عباس و سجاد و سعید

نامی ز پوران نشنید آهی ز دل آنجا کشید

گفتا که این گویش زچیست عباس و عبدالله کیست

فرشته بنشست و گریست گفتا که اینها عربیست

بعد از تو ای شاه جهان ایران به دست تازیان

ویران و یکصد پاره شد نسل توهم آواره شد

گوروش برآشفت و شکست که نسل من آواره گشت

قومی به ما ها چیره شد افکار انسان تیره شد

پس شاه شاهان را چه شد آن سرفرازان را چه شد

اینک تو بر من کن روا تصویر ایران مرا

کوروش که تا آن را بدید ناگه زدل آهی کشید

گفتا که این خاک من است این نقش ایران من است

پس شرق و غرب آن چه شد آن هند وآن یونان چه شد

اینک مرا با خود ببر به سرزمین های دگر

 تا بنگرم همچو قدیم فخرو شکوه عالمیم

 کوروش در آفاقی دگر با خرقه پوشی رهگذر

گفتا که من هم دم به دم از خاک ایران آمدم

آن رهگذر گفتا جوان تویی تروریست جهان

 کوروش زدل آشفته شد از این ولایت خسته شد

گفتا که ای دادار من این نیست آن خاک وطن

  خسته ام و بی همسفر مرا از این دنیا ببر


Saeid

" امروز "

" امروز "


درد من تنهایی نیست؛بلكه مرگ ملتی است كه گدایی را قناعت؛بی عرضگی را صبر و با تبسمی بر لب این حماقت را حكمت خداوند می نامند.

" زن "

" زن "

زن عشق مي كارد و كينه درو مي كند...

ديه اش نصف ديه توست و مجازات زنايش با تو برابر...

مي تواند تنها يك همسر داشته باشد

و تو مختار به داشتن چهار همسرهستي ....

براي ازدواجش ــ در هر سني ـ اجازه ولي لازم است

و تو هر زماني بخواهي به لطف قانونگذار ميتواني ازدواج كني ...

در محبسي به نام بكارت زنداني است و تو ...

او كتك مي خورد و تو محاكمه نمي شوي ...

او مي زايد و تو براي فرزندش نام انتخاب مي كني....

او درد مي كشد و تو نگراني كه كودك دختر نباشد ....

او بي خوابي مي كشد و تو خواب حوريان بهشتي را مي بيني ....

او مادر مي شود و همه جا مي پرسند نام پدر ...

و هر روز او متولد میشود؛ عاشق می شود؛ مادر می شود؛

پیر می شود و میمیرد...

و قرن هاست که او؛ عشق می کارد و کینه درو می کند

چرا که در چین و شیارهای صورت مردش به جای گذشت،

زمان جوانی بر باد رفته اش را می بیند و در قدم های لرزان مردش؛

گام های شتابزده جوانی برای رفتن و درد های منقطع قلب مرد؛

سینه ای را به یاد می اورد که تهی از دل بوده و پیری مرد رفتن و فقط رفتن را در دل او زنده می کند...

و اینها همه کینه است که کاشته می شود در قلب مالامال از درد...!

و این رنج است

Saeid

"  هر چه ديرتر و دورتر "

" هر چه ديرتر و دورتر " 

روزي از روزها ، شبي از شب ها خواهم افتاد و خواهم مرد

اما مي خواهم هر چه بيشتر بروم تا هرچه دورتر بيفتم

تا هرچه ديرتر بيفتم ، هر چه ديرتر و دورتر بميرم ،

نمي خواهم حتي يگ گام يا يك لحظه

پيش از آنكه مي توانسته ام بروم و بمانم ،

 افتاده باشم و جان داده باشم        

"دکتر شریعتی"

Saeid

" دوستت دارم پدر "

" دوستت دارم پدر "

مردی درحال تمیز كردن اتومبیل تازه خود بود كه متوجه شد پسر 4 ساله‌اش تكه سنگی برداشته و بر روی ماشین خط می‌اندازد.
مرد با عصبانیت دست كودك را گرفت و چندین مرتبه ضربات محكمی بر دستان كودك زد بدون اینكه متوجه آچاری كه در دستش بود شود. در بیمارستان كودك به دلیل شكستگی های فراوان انگشتان دست خود را از دست داد.
وقتی كودك پدرخود را دید با چشمانی آكنده از درد از او پرسید : پدر انگشتان من كی دوباره رشد می‌كنند؟ مرد بسیار عاجز و ناتوان شده بود و نمی‌توانست سخنی بگوید، به سمت ماشین خود بازگشت و شروع كرد به لگد مال كردن ماشین. و با این عمل كل ماشین را از بین برد و ناگهان چشمش به خراشیدگی كه كودك ایجاد كرده بود خورد كه نوشته بود: دوستت دارم پدر !
روز بعد مرد خودكشی كرد!

Saeid